از غار که درآمدی تنت هنوز بوی نم می داد و چشمت هنوز به روشنایی بیرون عادت نکرده بود، قصد داشتم خستگی از تنت برگیرم و چارقت دوزم و فکر رنجورت را برهانم از هر آنچه درونش است دنیا اما مرا خوابیدی دیگردیده بود و مرامشوش تر از تو راهی پیامبر کرد. بازی دنیا از بد زمانه بازی دقیق و بی نقصی است که تو همان را بگویی که مادر گفت! و من همان را بگویم که تمی بایست! لامکان ذات اوست. دلبرم!معشوقم! محبوبم! تنها ذات اوست که درست و به حق حضور می یابد ومی گویم هرآنچه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آپشن خودرو | گندم کار شاعرانه های وامق کبودْراهنگی اینجا همه چی هست هر چی که بخوای مگرچای شالیزارهای سیبری فوت کردن میخواهد شمیم باران اجناس فوق العاده